ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

كاش ميشد خودت اسمت رو انتخاب كني!!

سلام گل پسر من خوبي عزيزم تقريبا آخراي هفته بيست و سوم بارداري هستم و كم كم دارم وارد سه ماهه سوم بارداري ميشم البته آخراي آبان وارد سه ماهه سوم ميشم خيلي خوشحالم كه داري به جمعمون اضاف ميشي خيلي اين انتخاب اسمت منو عصبي كرده كاش ميشد خودت ميتونستي اسم خودت رو انتخاب كنب ! يه جمله ايي هست هر وقت بهش فكر ميكنم ميبينم خيلي راسته يكي اينه كه نميتوني  پدرو مادر خودت رو انتخاب كني و دومي اينكه اسم خودت رو .اسمهاي قشنگ زياده اما اختلاف نظر من و بابات خيلي شديده  خدا كنه سريع تر به توافق برسيم
3 آبان 1391

24 هفته و دو روز و چكاپ

عزیز دلم با امروز دقیقا ٢٤ هفته و دو روز هست که توی شکمم هستی دیروز نوبت دکتر داشتم و دکتر عزیزم در کمال تعجب به من گفتن چه عجب امروز به موقع اومدی و منم به خانوم دکتر گفتم که آخه داداش امیرحسینی مهدکودکه راحت به کارام میرسم. نمیدونم چرا هروقت نوبت دکتر دارم خیلی دوست دارم امیرحسین رو هم با خودم ببرم دیروز همه چکاپ ها شدم عالی بود خدا را شکر وقتی دکتر میخواست صدای قلبت رو گوش کنه چندبار تکون خوردی تو دلم، صدای حرکتت از توی دستگاه پخش میشد و يه آزمايش دارم بايد براي ماه آينده حاضرش كنم داشتم با دكتر صحبت ميكردم براي نوبت سونوي بعدي شما كه گفت الان هم ميتونيم انجام بديم خلاصه رفتم رو تخت دراز كشيدم فكرش كن دكتر چيكار كرد اول از همه رفت رو جنس...
3 آبان 1391

اين روزهاي آلوچه

آلوچه من خوبي اين روزها خيلي داري تو شكمم وول ميخوري خدمتت عرض كنم همچنان بي اسمي يعني من و بابايي به توافق نرسيديم امان از اختلافات نظررررررر  اما خوب بزار باباييت برگرده از سفر كاريش بشينيم يه اسمي رو انتخاب كنيم تموم شه ديگه به درخواست دوستم مامان ارميا يه چندتا از عكسهاي سيسموني كه گرفتم رو ميزارم برات اون باديه كه شكل گربه روشه ماله زمانيه كه فكر ميكردم دختري خداييش هم خيلي برات خريد سيسموني كردما اينا يه چنتايشه چقدر هم كه لباس نو مال داداش اميرحسينته اونا هم هست هفته ديگه هم نوبت دكتر دارم ديگه خبر خاصي نيست جز بي اسم موندن شما آلوچه كه بعد از انتخاب اسم اسم وبلاگت هم عوض ميشه .و هرچه روزها بيشتر ميگذره شوق و ذوقم براي او...
26 مهر 1391

خريد سيسموني

عزيز دلم همچنان بي اسميا هنوز با بابايي به توافق نرسيديم خيلي نظرياتمون متفاوته و همش ميگه اسمش مذهبي باشه منم كه كلا اسم ايرانيييي، تازه اسم ارميا و يونا هم بهش پيشنهاد دادم قبول نميكنه ببينم كي آخرش پيروز ميدون نبرد ما ميشه من چون خيلي دوسش دارم خيلي زود عقب نشيني ميكنم اما اين دفعه نههههههههههههه اسم اميرحسين رو دوست داشتم اميرسام بزارم كه نشد لحظه اخر دلم براي بابايي سوخت اخه خيلي به امام حسين ارادت خيلي خاصي داره و منم قبول كردم و گرنه تا آخر اميرسام بود براي همين اسم وبلاگش رو گذاشتم سام من اميرحسين.منم نه اينكه اعتقاد نداشته باشم ،دوست دارم اسم ايراني باشه اعتقادات سر جاي خودش،اما تو رو خودم انتخاب ميكنم من به احترامش اسم يونا  ...
15 مهر 1391

ضربان قلب

سلام پسر خوبم اين روزها خوب داري تو شكمم ورجه وورجه ميكنيا لگد زدنات خيلي زياد شده از حالا شب ها وقتي ميخوابم چندين بار بيدار ميشم ،ديروز يه اتفاق خيلي جالب برام اين بود كه رفته بودم دكتر منو ويزيت كنه،خلاصه نتيجه غربالگري خوب بود و همه چي كاملا نرمال بود وزنم همون طور كه گفتم چاق شدم از 66 به 71 صعود كرده واز ديشب رسما سبزي خوار شدم نميخوام چاقالو بشم خلاصه روي تخت دراز كشيدم براي شنيدن صداي ضربان قلب شما گل پسرم اولش دكتر تا دستگاه رو روشن كرد و گذاشت رو شكمم زودي شنيديم براي يه لحظه  اما داشتيم در مورد عمل تامي تاك صحبت ميكرديم من خنده ام گرفت از يه حرف دكتر خنديدم و دكتر همينجور توضيح ميداد كه چيه و وقتي تموم شد دوباره دستگاه گذاش...
5 مهر 1391

اولين تكونها

سلام عسلم اين روزها خيلي احساس ميكنم ورجه وورجه ميكني تو دلم .اولين بار 17 شهريور بود كه خواستم لباسمو عوض كنم ديدم شكمم عقب جلو ميشه البته احساسي نداشتم زياد آخه خيلي كوچولو بودي اما حالا كه چند مدت ميگذره احساست ميكنم تكون خوردنهاتو ،خيلي بهت فكر ميكنم هم به تو كوچولو هم به داداش اميرحسين  دو بار مامان شدن خيلي سخته ها اينم مني كه خيلي وسواسم.از حالا دعا ميكنم بچه صبوري باشي داداش اميرحسين خيلي منو اذيت كرد خيلي نا آروم بود منم خيلي دست تنها بودم اما با همه شيطونيهاش خيلي عاشقشم. در مورد شما ني ني عسلم خيلي با داداشي حرف ميزنم، اسم آلوچه كه روت مونده، هميشه وقتي به اميرحسين ميگم يه داداش خوشگل مثل خودت ميخواد بياد پيشمون برات يه عالمه...
28 شهريور 1391

يه پسر شيطون

سلامممممم عزيزم بالاخره جنسيتت مشخص شد توي هفته 17 بارداري روز پنجم رفتم سونوگرافي به آقاي دكتر گفتم اول از همه جنسيت رو بگو كه خيلي عجله دارم بيچاره دكتر هم سري بهم گفت كه يه پسر شيطون ديگه هميشه فكر ميكردم بچه دومم دخمل باشه اما خوب قسمت ما اين بود يه پسر شيطون ديگه حالا بايد به فكر يه اسم برات باشم كه به اسم داداش اميرحسين جون هم بياد
18 شهريور 1391