ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

چكاب 36 هفته

ديروز رفتم مطب دكتري كه قراره منو عمل كنه براي چكاپ ،خلاصه قبلش يه سري جرياناتي پيش اومد كه دوست ندارم اونا رو وارد وبلاگت كنم دوست دارم فقط از خوبيها بنويسم اين خانوم دكتر كه ما الان يه دو ماهي هست باهاش آشناشديم بسيار خانوم مهربوني هستن و بعد از كلي تحقيقاتي كه كرديم وهمه در مورد ايشون نظر مثبت كه داشتن از كارش هم خيلي تعريف ميكردن و همه ميگفتن بسيار دكتر خوبي هستن ايشون،اول قرار بود من برم بيمارستان پيامبران و خود دكتري كه زير نظرشم وداداشي رو هم دنيا آورده منو عمل كنه كه من واقعا بهش اعتماد دارم واينكه بسيار دكتر مهربوني هستن اما خوب با همسري صحبت كردم و خودم به اين نتيجه رسيدم كه همين دكتر رو انتخاب كنم و ايشالا همه چي حله فقط زياد...
19 اسفند 1391

مراحل آخر

امروز صبح با همسري رفتيم بيمارستان ميلاد تا كارهاي پاياني رو با هم انجام بديم براي رزرو روزي كه ميخوام بستري شم،خلاصه بخاطر فشارم كه يه وقتايي زياد ميره بالا دكتر نگران شد و يه آزمايش خون و يه ادرار 24 ساعته هم برام نوشت كه امروز صبح آزمايش خون رو دادم فقط ميمونه ادرار كه فردا انجام ميدم و بعدش رفتيم براي پذيرش بستري كه تاريخ بستري شد 11/11/91 و روز زايمان شد..........12/11/91 و براي رزرو اتاق vip هم گفتن روزي كه بستري ميشم بهم ميدن و به مامانم گفتم روز زايمان كيه و قراره دهم بياد تهران و همسري هم شنبه ميره بندرعباس كاراشو تموم كنه تا پنج شنبه برگرده و منم شنبه ميرم خريد چيزهايي كه ناقص دارم رو تموم كنم كه دير نشه   ...
19 اسفند 1391

اولين ماهگرد ارميا البته با تاخير

سلام ارميا گلي مامان ببخشيد من اينقدر تنبل شدم و دير برات آپ ميكنم هرچي بزرگتر ميشي خيلي قيافت خوردني تر ميشه خنده هات رو خيلي دوست دارم گريه هات رو هم دوست دارم داداش اميرحسين كه عاشقته اينقدر بوست ميكنه هرچي به داداشت ميگم لپاشو بوس نكن دستشو بوس كن گوش نميگيره همش ميگه دوس دارم لپاشو ببوسم اولين ماهگردت١٢/١٢/٩١ بود مبارك پسركم .چند روز پيش بردمت درمانگاه ماهان براي پايش همه چيزت خوب بود خدا را شكر. عكس يك ماهگيت ارميا در حال بازي البته بازي سه ثانيه اي،فورا گريه ميكني بغلت كنم خيلي بغلي شديا بعد از سه ثانيه اينم عكس 24 روزگيت وقتي عصباني ميشي بغلت كنم اينجا هم 24 روزته بعد از يه حمام دلچسب يه خواب ناز ...
19 اسفند 1391

داداشي هاي خوب

سلام ارميا جون پسر  عزيزم هنوز زرديت پايين نيومده به خاطر فاويسمي كه داري و همچنان هر از چند گاهي كه دكتر ويزيتت ميكنه يه آزمايش بيلي روبين هم ميده ديگه خودمم دلم كباب شده آخه مگه چقد خون داري كه هي بايد آزمايش بدي اولين عكست بعد از 7 روز از بيمارستان مرخص شديم بخاطر زردي كه داشتي 10 روزه گيت داداشيهاي دوست داشتني ...
27 بهمن 1391

تولد ارميا

سلام با تاخير چند روزه خبرها زياده اما فعلا از همه مهمتر اينه كه پسملي ما دنيا اومد فقط عمه فاطمه با دوربينش عكس گرفته خودمم يه چندتايي گرفتم اما بيشتر عكسها تو دوربين عمه فاطمه است. بالاخره ارمياي ما هم اومد از تاريخ بستريم كه 11/11 بود تا همين ثانيه و لحظه كه 19/11 هست من بيمارستان بودم كه بعدا مفصل توضيح ميدم جريانات رو عكس از اولين روز تولد كپ داداش اميرحسينننننن اينم گل پسر ما   ...
19 بهمن 1391

دارم ميرم بيمارستان

سلامممممممممم ني ني عسلم من الان دارم حاضر ميشم برم بيمارستان خيلي كار دارم همش ناتمومه الان زنگ زدم بيمارستان گفتن بايد تا ساعت 1 و نيم بيياي براي بستري شدن همه كارام در هم شد آرايشگاه نرفتم فردا صبح به خانواده سه نفري ما ميپيوندي عزيزم داداش اميرحسينم پيشم نيست به بابايي گفتم نره امروز مهد بردش دلم براش تنگ ميشه نگرانشم اما خدا را شكر مامانم هست مواظبش اينم از آخرين آپمون توي دوران بارداري دوستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتون دارم فرشته هاي من ...
11 بهمن 1391

اسمممممممم

عزيز دلم تا الان نامي نداري يعني من انتخاب كردم بابايي هم همينطور كه من با بابا سيامك مخالفم پس اون منتفيه اما يه چيز جالب كه توي پستهاي قبلي داداش اميرحسين هم گفتم اينه كه اميرحسين خودش برات يه اسم انتخاب كرده و به همه هم ميگه من يه داداش دارم داداش آلوچه اس ،اسمش هم پويانه خودم يگبار به اين مسئله فكر كردم كه اون اسمي رو كه اميرحسين ميگه بزارم اما خوب باز برگشتم بر سر خونه اول خودم همون اسمي كه دوست دارم البته الان لو نميدم چي انتخاب كردم چند مدت پيش عمو حميد بهم گفت من اگه جاي شما بودم اسمي رو كه اميرحسين ميگه رو ميزارم خيلي خاطره ميشه وقتي داداشش بزرگ شه بگن كي اسمت رو انتخاب كرده بعد خودش بگه داداش بزرگم وقتي من تو شكمم مامانم بودم منو...
4 بهمن 1391

خريدهاي پاياني

سلام پسملي خوشگلم از ديروز رفتم بازار تا اگه چيزي جا انداختم رو تموم كنم خلاصه وقتي ما خانومها پامون به بهانه خريد به بازار باز شه ديگه كار تمومه ها يه عالمه خريد كردم البته قيمت بعضي جنسها نجومي بالا رفته بود ديگه با اين شرايط از نظر من هرچي كه ضرورت نداره نبايد خريد كرد حالا خوبه من از زمان داداشي تخت و پارك كالسكه خلاصه همه چي دارم اون موقع من براي داداش اميرحسين مارك پيرگاردين رو خريدم كه اولا اصلا تو بازار نيست به دليل گروني حالا همين ماركهاي مسخره كلي قيمت داره چه برسه به پيرگاردين مغازه هاي بهار هم كه هرچي تو انبار دارن ميفروشن با قيمت گزاف كلا بازاريها اين وسط عمرا ضرر كنن،خلاصه خريدها رو دادم عمو حميد با خودش ببره دفتر، كه بعدا با خ...
4 بهمن 1391