ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

24 هفته و دو روز و چكاپ

1391/8/3 10:57
نویسنده : مامان ستاره
409 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم با امروز دقیقا ٢٤ هفته و دو روز هست که توی شکمم هستیماچ دیروز نوبت دکتر داشتم و دکتر عزیزم در کمال تعجب به من گفتن چه عجب امروز به موقع اومدی و منم به خانوم دکتر گفتم که آخه داداش امیرحسینی مهدکودکه راحت به کارام میرسم. نمیدونم چرا هروقت نوبت دکتر دارم خیلی دوست دارم امیرحسین رو هم با خودم ببرم دیروز همه چکاپ ها شدم عالی بود خدا را شکر وقتی دکتر میخواست صدای قلبت رو گوش کنه چندبار تکون خوردی تو دلم، صدای حرکتت از توی دستگاه پخش میشد و يه آزمايش دارم بايد براي ماه آينده حاضرش كنم داشتم با دكتر صحبت ميكردم براي نوبت سونوي بعدي شما كه گفت الان هم ميتونيم انجام بديم خلاصه رفتم رو تخت دراز كشيدم فكرش كن دكتر چيكار كرد اول از همه رفت رو جنسيتت و به من نشون داد جنسيتت من خندم گرفت خيلي خيلي  واضح بود و بيچاره دكتر ميخواست همون سمت رو نگه داره عكسش رو پرينت كنه من زدم زير خنده اونم بلند،آخه  خندم گرفت و شما هم يه چرخش 360 درجه كردي و همه چي بهم خورد و كلا جاتو كه عوض كردي هيــــــــــــچ،پاهات رو هم بستي بعد دكتر گفت اي ستاره همين كه خواستم عكس يادگاري بگيرم ببري براي باباش خنديدينیشخند خلاصه همه چيزت عالي بود وزنت هم 700 گرم بود هنوز كوچولويي يه چيز جالب وقتي داشتم سونو ميكردم يه احساسه عجيبي داشتم كه انگار اميرحسين تو شكممه حس اونموقع رو داشتم جالب بود برام. خدايا به خاطر سلامتي اين گل پسرم شكرت ميكنم بغلو ديگه اينكه نوبت اين دفعه ام افتاد آخر همين ماه به دليل مسافرت خانوم دكتر ،خلاصه از راه مطب دكتر جونم رفتم يه جعبه شيريني تر گرفتم آخه يهو هوس كردم و بعدش رفتم دنبال داداش اميرحسين جونه عشقم بعد از اينكه اومد پايين از كلاسش، خواستم سونو رو بهش نشون بدم گفتم اگه ببينه نق ميزنه كه چرا نبردمش خلاصه وقتي رسيديم در خونه بهش گفتم يه عكس از آلـــــــــــــــوچه دارم برات خيلي خوشحال شد اما واي وقتي سونو رو ديد در كمال ناباوري من زد زير گريه اونم با چه آهي كه چرا من اونو نبردم كه خودش هم اونجا باشه از تو مانيتور ببينه و صداي قلب داداشش بشنوه خدايا اينقدر دلم براي اميرحسين كباب شد كه نگو خيلي با احساس گريه ميكرد و حرف ميزد بعد من الكي موبايلم رو برداشتم وزنگ زدم به خانوم دكتر راستكي نه ها ميخواستم داداشي آروم شه به اميرحسين گفتم دكتر گفته فردا بريم پيشش فكرش كن اون لحظه داداشي چي به ذهنش رسيد!وقت تمامگفت خوب پس اين عكس آلــــــوچه رو بده پاره كنم (ميخواست خيالش راحت باشه كه ميريم دوباره براي سونو) تا من فردا بيام بريم دوباره عكس بگيريمتعجبخلاصه به يه زحمت يادش رفته. دوباره مياد به ذهنش ميدونم، خيلي ناراحت شدم نبردمش آخر اين ماه كه نوبت بعديم شد حتما ميرم دنبالش و ميبرمش مطب دكتر دل كوچولوش رو به دست بيارم خدايـــــــــا به خاطر اين دو نعمت شيرين ازت سپاسگزارم و اميدوارم همين طور كه داداش اميرحسين تو رو دوست داره تو هم به داداشت احترام بزاري و اميرحسين رو دوست داشته باشي

اينم سونوي ديروز گفتم اگه يه وقت داداشي پارش كرد باشه تو وبلاگت از اين سنتچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ریحان عسلی
3 آبان 91 12:41
سلام
خداروشکر ؛ چه ماجرایی بوده سر جنسیت این گل پسر عشق خالش
راستی هنوز همون دو تا پسرو داره دکترت؟
آخی عزیزم ایشالا وقتی داداشی بدنیا بیآد هم همینجوری هواشو داشته باشه


آره همون دو پسر رو داره ايشالا
خاله ي اميرعلي
3 آبان 91 21:58
سلام
بسلامتي عزيزم نصف بيشتر هفته هارو سپري كردي و ديگه چيزي نمونده تا ؟آلــــــــــــوچه ي خوشمزت بپره بغلت
ستاره جون دختر عمه ي منم وقتي رفته بود سونو يه عكس از اون قسمت كه مشخص ميشه پسره رو بهم نشون داد كاملا مشخص بود هههههههههه
خدا پسراي گلت رو برات نگه داره و هميشه هم خوشحال و خرم باشيد
راستي شيريني تر هم نوش جوووووووونت


مرسي الهه جون لطف داري
مامان نیره
10 آبان 91 11:37
الهی امیر حسین گلم . ببین چقدر می دونن می خواد پاره کنه که مطمئن بشه ای ناقلا.
ستاره جان خودت خوبی ؟ خدای شکر که همه چیز خوبه انشاء اله بقیه راه هم به سلامتی پیش برین


مرسي دوست خوبم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
10 آبان 91 13:36
خدا رو شکر عزیزم همه چیز خوبه
مريم مامان اميررضا
10 آبان 91 23:25
اي ورووجك