خوابت رو ميبينم
عزيزم هنوز نميدونم خملي يا پسملي اما خوب خيلي دوست دارم دختر باشي پريشب خوابت رو ديدم ديشب هم خوابت رو ديدم ديشب خوابه خيلي برام عجيب بود.تو خواب ديدم كه يه جايي وايساده بودم و داشتم از يه وانتي خريد ميكردم يهو يكي از دوستان دوران راهنماييم با خواهرش ديدم خيلي عجيب بود چون من فراموش كرده بودم با كيا دوست بودم اونموقع ،خلاصه اينكه دوستم و ديدم كه ذل زده بهم و باتعجب خيلي زياد داره مياد طرفم وقتي رسيد پيشم با لبخند بهش گفتم منو ميشناسي ؟اونم گفت آره كه ميشناسمت از اوضاع و احوالش پرسيدم حتي ازش پرسيدم چندتا بچه داره!كه اونم گفت دو تا و خواهرش كه كنارش وايساده بود باردار بود از خواهرش پرسيدم بچه ات چيه بهم گفت ميگن پسره!(اون قديما چون سونو و اين چيزها نبود از روشهاي سنتي استفاده ميكردن مثلا نمك ميريختن رو سر يا كله پاچه باز ميكردن )خلاصه بهم گفت نمك ريختن رو سرم دماغم رو خاروندم و برا همين ميگن پسره من بهش گفتم نه اگه دماغت بخاره كه دختره پشت لبت رو بخاروني پسره و ميگفتم منم از موقعي كه حامله شدم خيلي نوك دماغم رو ميخارونم پس پسره ؟اما خيلي دوست دارم دختر باشه خلاصه اين حرفها ،هنگامه دوستم از يه ماشيني كه همونجا وايساده بوديم گل ميفروخت سه تا گل نرگس آورد داد به من من ،منم يكيش رو دادم به خواهرش دو تاش رو برداشتم هنوز يادم مياد چه بويي داشتن گلها خيلي سفيد و قشنگ و تازه بودن و از هم جدا شديم خاله سيما هم باهام بود من و سيما راهي خونه خدا بيامرز بابابزرگم شديم مامانم قرار بود نذري درست كنه خونه بابابزرگم نميدونم چرا اونجا ميخواست درست كنه؟ چون هميشه خونه خودمون درست ميكرد؟تو راه فقط به نذريش فكر ميكردم كه حالا حاضره و من ميخورم ازش وقتي رسيديم هيچكس خونه نبود فقط مامانم بود و زن عمو آخريم و يه خانمي كه اصلا نميشناختمش به مامانم گفتم سهم منو بده گفت براي خودمون هم هيچي نمونده و همش تموم شده منم كه حسابي هوس كرده بودم و به مامانم نگفته بودم باردارم و دلم ميخواد. زدم زير گريه كه از خواب بيدار شدم