ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

مهمون داريم

سلام دختر يا پسر گلم اين هفته مهمون داشتم و از اونجايي كه مامانم نميدونه من باردارم و بهش نگفتم براي همين هم تا الان نتونستم سونو برم و جنسيتت بدونم ايشالا هفته آينده بتونم برم .سه شنبه با مامان جون و خاله ستايش و داداش جوني رفتيم بازار واي از كنار سيسموني فروشها رد ميشدم اينقدر دلم ميخواست حالا كه اونجام يه چند دستي بخرم اما نميشد مامانم باهام بود اما گذاشتم يه وقتي كه خودم تنها ميرم بازار يه عالمه خريد كنم خيلي دوست دارم زود نه ماه تموم شه و بياي پيشمون.
9 شهريور 1391

خوابت رو ميبينم

عزيزم هنوز نميدونم خملي يا پسملي اما خوب خيلي دوست دارم دختر باشي پريشب خوابت رو ديدم ديشب هم خوابت رو ديدم ديشب خوابه خيلي برام عجيب بود.تو خواب ديدم كه يه جايي وايساده بودم و داشتم از يه وانتي خريد ميكردم يهو يكي از دوستان دوران راهنماييم با خواهرش ديدم خيلي عجيب بود چون من فراموش كرده بودم با كيا دوست بودم اونموقع ،خلاصه اينكه دوستم و ديدم كه ذل زده بهم و باتعجب خيلي زياد داره مياد طرفم وقتي رسيد پيشم با لبخند بهش گفتم منو ميشناسي ؟اونم گفت آره كه ميشناسمت از اوضاع و احوالش پرسيدم حتي ازش پرسيدم چندتا بچه داره!كه اونم گفت دو تا و خواهرش كه كنارش وايساده بود باردار بود از خواهرش پرسيدم بچه ات چيه بهم گفت ميگن پسره!(اون قديما چون سونو و اين...
2 شهريور 1391

اولين صداي ضربان قلب

سلام هنوز نميدونم دخملي يا پسملي ، ديروز به داداش امير حسين گفتم ميخوام برم پيش دكتر آلوچه مياي با خوشحالي قبول كرد به اين دل و اميد كه دكتر منو سونوگرافي كنه و داداشي يه بار ديگه شما رو از تو مانيتور ببينه و هي در مورد آلوچه صحبت كنه. ديشب ساعت 8.15 نوبت داشتم تا نوبتمون شد ساعت 9 شد كلي داداشي از شما( آلوچه)با خانوم منشي صحبت كرد و همش ميگفت مامانم آلوچه خورده خلاصه وقتي نوبتمون شد و رفتيم تو اميرحسين با دكتر سلام كردو گفت كه ميخواد آلوچه رو از تو مانيتورببينه چه شوق و ذوقي داره اين داداش هر روز بيشتر ميشه بر خلاف تصور خودم كه فكر ميكردم زياد با اين مسئله كنار نياد اما در كل داداشي خيلي پسر خوش قلبيه،من رو تخت دراز كشيدم و دكتر روي شكمم د...
26 مرداد 1391

دومين سونو در 9 هفتگي

ني ني گلم دومين سونو رو تاريخ 20/04/91 كه انجام دادم داداش اميرحسين رو با خودم بردم چقدر دكتر وقتي داداشي رو ديد خوشحال شد بعد از اينكه داداشي رو دنيا آورد اين دومين بار بود كه ميديدش اونموقع خيلي كوچولو بود خيلي دكتر خوشحال شد به داداش ميگفت من دكترت بودم تورو دنيا آوردم اما خوب داداشي هنوز زياد نميدونه اين چيزها رو خلاصه وقتي خواستم سونو انجام بدم داداشي ميگفت چرا مامان خوابيدي مگه دلت درد ميكنه لباست زدي بالا؟ اين چيه دكتر رو شكم مامانم ميكشي ؟ وخيلي سوالات ديگه كه دكتر علي بابايي زحمت كشيدن و به همه سوالات جواب دادن و گفت مامانت آلوچه خورده با هسته ،هسته تو شكمش گير كرده بعد كم كم هسته بزرگ ميشه من در ميارم هسته رو. از همون موقع به بعد ه...
19 مرداد 1391

دومين ميوه

امروز تصميم گرفتم كه مثل داداشي براي شما هم يه وبلاگ اختصاصي درست كنم نميدونم شما پسري يا دختري ؟با بابايي تصميم گرفتيم يه بار ديگه بزاريم بچه دار شيم بر خلاف اينكه من خودم خيلي از بچه داري و شب بيداري ها ميترسم اما يه حس دارم كه براي بچه دومم خيلي تجربه ها دارم و خيلي خوب از پسش بر ميام.زمان داداشي گلت كه خيلي دوسش دارم نه ني ني وبلاگي بود كه از اولين روز براش ثبت كنم و نه من تجربه ايي داشتم اما در عوض براي شما هم ني ني وبلاگ هست كه از اولين روز كه متوجه شدم باردارم عكس ميتونم بزارم تا زماني كه به سلامتي دنيا بياي.البته تمام چيزهاي داداشي رو نگه داشتما روزهايي كه دكتر رفتم سونوها و..... ويه چيز ديگه كه شما هم عين داداش گلت توي يه ماه دنيا...
31 خرداد 1391