ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

اسمممممممم

عزيز دلم تا الان نامي نداري يعني من انتخاب كردم بابايي هم همينطور كه من با بابا سيامك مخالفم پس اون منتفيه اما يه چيز جالب كه توي پستهاي قبلي داداش اميرحسين هم گفتم اينه كه اميرحسين خودش برات يه اسم انتخاب كرده و به همه هم ميگه من يه داداش دارم داداش آلوچه اس ،اسمش هم پويانه خودم يگبار به اين مسئله فكر كردم كه اون اسمي رو كه اميرحسين ميگه بزارم اما خوب باز برگشتم بر سر خونه اول خودم همون اسمي كه دوست دارم البته الان لو نميدم چي انتخاب كردم چند مدت پيش عمو حميد بهم گفت من اگه جاي شما بودم اسمي رو كه اميرحسين ميگه رو ميزارم خيلي خاطره ميشه وقتي داداشش بزرگ شه بگن كي اسمت رو انتخاب كرده بعد خودش بگه داداش بزرگم وقتي من تو شكمم مامانم بودم منو...
4 بهمن 1391

خريدهاي پاياني

سلام پسملي خوشگلم از ديروز رفتم بازار تا اگه چيزي جا انداختم رو تموم كنم خلاصه وقتي ما خانومها پامون به بهانه خريد به بازار باز شه ديگه كار تمومه ها يه عالمه خريد كردم البته قيمت بعضي جنسها نجومي بالا رفته بود ديگه با اين شرايط از نظر من هرچي كه ضرورت نداره نبايد خريد كرد حالا خوبه من از زمان داداشي تخت و پارك كالسكه خلاصه همه چي دارم اون موقع من براي داداش اميرحسين مارك پيرگاردين رو خريدم كه اولا اصلا تو بازار نيست به دليل گروني حالا همين ماركهاي مسخره كلي قيمت داره چه برسه به پيرگاردين مغازه هاي بهار هم كه هرچي تو انبار دارن ميفروشن با قيمت گزاف كلا بازاريها اين وسط عمرا ضرر كنن،خلاصه خريدها رو دادم عمو حميد با خودش ببره دفتر، كه بعدا با خ...
4 بهمن 1391

حاضر شدن

سلام قند عسلم ديروز ظهر با كمك داداش اميرحسين جون ساك بيمارستان رو حاضر كردم البته يه سري وسايلهايي رو كم دارم كه اونا رو تو اين هفته حتما تهيه ميكنم ديشب دل درد گرفته بودم اونم دل درد بنفش كه اصلا  دل دردم خوب نشده و هنوز دارمش منتها كمتر از ديشبه خودمم نميدونم كه اين انقباضه يا نه؟هرچي هست پيچ ميده خدا كنه زودي اين دو هفته تموم شه،بابايي هم صبح ساعت 11 رفت بندرعباس من موندم و تو و داداشي به قول اميرحسين البته شما آلوچه تو دل من خوابي هنوز بيدار نشدي وسايلي كه ميخوام با خودم ببرم البته يه مقداركي كمه ايشالا به سلامت دنيا بياي   ...
30 دی 1391

سونوي آخر بارداري

سلام قند عسلممممممممم خيلي خيلي خيلي اين روزها گرفتار بودم و اصلا فرصت آپ كردن رو نداشتم فقط در حد اين بود كه بيام نت يه سربزنم و فورا برم آخرين سونو هم دادم و يه پسر بچه قند عسلي كوشول موشولو البته در مقايسه با داداش اميرحسين ميگم آخرين سونوي اون كه رفتم 3750 گرم وزنش بود وقتي دنيا اومد ماشالا 4 كيلوش بود اما شما كوشولويي 2300 گرم وزنت بود البته نا گفته هم نماند من اصلا استراحتي هم نداشتم و همش بايد به داداشي ميرسيدم ببرمش مهد بعدش كلاس موسيقي بعدش كاراي خونه الان هم نزديكه يك ماهه مهمون دارم مامان جونته ويه سوپـــــــــــــــرايز اين كه قراره بيان تهران زندگي كنن و بابا بزرگت هم به جمع اونا ميپيونده و هركسي زندگي خودش ميكنه خونشون رو رهن د...
28 دی 1391

چكاپ 32 هفته و شش روز

ديروز نوبت دكتر داشتم براي چكاپ خوب بار اولي كه با اين دكتره صحبت كردم خيلي بهم قوت قلب داد اصلا نترسيدم ديروز كه باهاش صحبت كردم كلا جا زده بود نميدونم چرا اما خوب يه جورايي اضطراب خودش رو منتقل ميكرد و هي ميگفت همزمان با عمل سزارينت بايد يه جراح عمومي هم باشه خداي نكرده اتفاقي بيفته در مهارت من نيست و از اين حرفها در صورتي كه دكتر قبلي خودم بهم گفته بود خودش به راحتي عمل رو انجام ميده من فقط به اين دليل رفتم پيش ايشون كه بيمارستانهاي ديگه هم بودن خلاصه ديشب زنگ زدم به دكتر قبليم و باهاشون صحبت كردم واگر خدا بخواد قرار براين شد خودشون عملم كنن بيمارستان پيامبران به جاي عرفان مهم دكترمه بيمارستان مهم نيست البته پيامبران هم نيمه خصوصيه و تقري...
3 دی 1391

آشفتگي

سلام عزيزم هنوز براي من روز شمار اومدنت نرسيده اما خوب اين هفته هاي آخري كلا دير ميگذره كلا انتظار همينجوره هر چي بيشترانتظار بكشي ديرتر بهش ميرسي يه چند مدتيه خيلي شايعات در مورد 21 دسامبر هست از اولش كه شنيدم باور نكردم آخه شايد از لحاظ علمي توي كهكشان يه سري اتفاقاتي بيفته اما خوب كي ميدونه دنيا كي به پايان ميرسه تا اونجايي كه به ما گفتن و ما هم خونديم و...... اينجور نبوده كه يه نفر بياد پيش بيني كنه وهمه چي متلاشي بشه بگذريم كه ديشب خيلي ذهنم درگير شد يه جورايي ترس برم داشت اول به خاطر اينكه بابايي پيشمون نيست و وقتي يه مرد تو خونه نباشه برق هم بره ترسناكه چه برسه به اينكه زمين تاريك بشه وما هم تنها. از لحاظ علمي ميگم زمين تاريك بشه نه ا...
29 آذر 1391

چكاپ 30 هفته و شش روزگي

سلام عشق كوچولوي من اين روزها دارم خودم رو براي آمدن پرمهرت آماده ميكنم يه سري از وسايلهايي كه از زمان داداش اميرحسين دارم آمده كردم پتوها حوله ها تشك بالشت همه اينا رو شستم تختتم بايد بگم بفرستنش امروز ويزيت يه خانوم دكتر جديد شدم كه بسيار خانوم جاافتاده و خوش برخوردي بودن و برخلاف دكترهاي ديگه كوچكترين چشم داشت مالي نداشتن و كلا هدفشون سلامتي بود و بس دكترپريوش آل طاها كه بصورت كاملا اتفاقي باهاشون آشنا شدم و قرار شد روز زايمان هم ماه آينده برام تعيين كنن نوبت بعديم 2 دي شد و بهشون گفتم از عمل آپانتيسي كه در بچه گي داشتم وتركيده به همين دليل از وسط شكمم پاره كردن به همون ميزان چسبندگي روده دارم و خودشون هم گفتن براي سزارين اولت هم قطعا و ب...
18 آذر 1391